در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافقکردند که در را بر روی هیچکس
باز نکنند.ابتدا پدر و مادرپسر آمدند،زن و شوهر نگاهی به همدیگر
انداختند،اما چون از قبل توافق کردهبودند ، هیچکدام در را بازنکرد.ند.ساعت
بعد پدر و مادر دختر آمدند.زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.اشک
درچشمان زن جمعشده بود و در این حال گفت:نمی تونم ببینم که پدر و
مادرم پشت درباشند و در را روشون بازنکنم.شوهرچیزی نگفت ، و در را
برویشان گشود.اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.سالها گذشت
خداوند به آنها چهار پسر داد.پنجمین فرزندشان دختر بود.برای تولد این
فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند راسر برید و میهمانی مفصلی
داد.مردم متعجبانه از او پرسیدند:علت اینهمه شادی و میهمانی دادن
چیست ؟مرد بسادگی جوابداد:چون این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !
♥سلامتی همه دخترای با محبت♥