تا آخر دنیا هم که بگویند دختر تو ناز کن و بگذار مردان بکشند
بگویند بگذار مردها دنبال تو بدوند
گوشم بدهکار نیست که نیست
مگر مسابقه ی اسب دوانی است؟
مرد هم انسان است
گاهی باید نازش را کشید
لوسش کرد
تو هم باید بی هوا از پشت بغلش کنی
تو هم باید سرش را روی سینه ات بگذاری و موهای مردانه اش را درگیر عشق بازی دستهایت کنی
گاه بعد از یک دعوا تو باید عذرخواهی کنی تو باید کوتاه بیایی
تا آخر دنیا هم که بگویتد من حالی ام نمیشود
چرا هرکس خواست از تو حرف بزند از دست هایت و شانه هایت و آغوشت گفت
اما نگفت که زن بین همین دستها
روی همین شانه ها و در همین آغوش
چند هزار بار تا آسمان رفت...؟
من نمیتوانم دوست داشتنم را پشت یک ماسک زنانگی مسخره قایم کنم
من عاشق مَردم که باشم
زمین و زمان نمیشناسم
بگذار هرکه هرچه میخواهد بگوید
من هروقت دلم خواست حرفهایت را با بوسه ای بی هوا می برم
هر وقت دلم خواست تمام حجم خودم را دور هیکل مردانه ات حلقه میکنم
هروقت دلم خواست لوست میکنم و خودم نازت را میکشم
تو مَرد منی
با ابن کارها پررو نمیشوی
عاشق تر میشوی...